۱۴۰۲ مرداد ۲۰, جمعه

هوش مصنوعی، دموکراسی و آینده تمدن با هراری و بنجیو

 آینده هوش مصنوعی چه شکلی است و چه اثری بر دموکراسی و جامعه خواهد داشت؟ این موضوع را یوال نوح هراری و یوشا بنجیو در این ویدیو بررسی می کنند.



۱۴۰۱ مهر ۲۱, پنجشنبه

جوانان در صفحه۲: جمهوری اسلامی نمی‌خواهیم، زندگی استاندارد می‌خواهیم

درود بر شما ایرانیان
حدود 2 سال از آخرین پستی که در این تارنما منتشر شد می گذرد.
در آن پست حرف هایی زده شد که با شرایط امروز میهنمان، بسیار همخوانی دارد. این پست را بخوانید
حالا 2 سال پس از آن سخنان، پدیده ای را شاهد هستیم که بسیار شگفت انگیز است.
جوانان امروز ایرانی، نوعی سخن می گویند و فکر می کنند که واقعا ستودنی است.
اگر قرار است ایران، ایران بشود، حتما به دست این جوانان خواهد شد. بنگرید که چگونه سخن می گویند و چقدر مسلط هستند.
ما کارمان حالا نه تنها تمام نشده که باید همانطور که این عزیزان و این نسل می خواهند کمک کنیم تا وطن را دوباره وطن کنیم.
بیش باد این شور و شعور

۱۴۰۰ تیر ۵, شنبه

چرا در این وبلاگ دیگر فعال نیستیم؟

درود بر شما ایرانیان

شاید برای شما این سوال پیش آمده باشد که چرا دیگر این وبلاگ همچون قدیم فعال نیست و آیا این موضوع ارتباطی به شخص زنده یاد رضا فاضلی دارد یا خیر.

مدت ها قبل تصمیم بر این شد که دیگر تنها فضای ارتباطی این وبلاگ و مخاطبین، همین وبلاگ باشد و سایر صفحات از جمله فیسبوک، توییتر و هر سامانه دیگری را بستیم.

اما اینکه چرا همین بلاگ نیز روزآمد نمی شود، الزاما به موضوع نبود و جای خالی رضا فاضلی ارتباطی ندارد چرا که پس از درگذشت ایشان نیز این وبلاگ به روزرسانی میشد.

اما علت چیست؟

مخاطبین قدیمی و احتمالا جدید ما باید بدانند که قطعا نه فضای امروز ایران و نه فضای جهانی، فضای بیست سال قبل و حتا ده سال قبل نیست. با کمی جرات می توان گفت حتی ما در 5 سال قبل هم نیستیم و جهان دیگر جهانی که آن روزها می دیدیم نیست.

ما کار خود را در سال 2008 آغاز کردیم. امروز و در سال 2021، تحولات عمیق و جدی چه در جهان و چه در ایران ما که کشوری در میان دیگر کشورهاست رخ داده است.

چندین کشور انقلاب کرده اند، واحدهای پولی در سراسر جهان دچار تغییر و تحولات عجیبی شد، دولت ها تغییر کردند و...

در کشور ما نیز چندین تحول جدی رخ داد؛ شاهد خیزش های پیاپی بودیم، جمعیت کشور دچار تغییر شد و البته افراد زیادی را به علت های مختلف از دست دادیم.

هدف ما از راه اندازی این وبلاگ، آگاهی رسانی به سبکی بود که آن روزها و در جهان آن روزها می دیدیم.

هیچگاه قرار نبود مردم ایران با آن پیشینه تاریخی، فرهنگی و اجتماعی، در همان سطحی بمانند که چه ما و چه شخص رضا فاضلی آغاز کرد. اگر قرار باشد پس از گذشت بیش از پانزده سال، آگاهی های به دست آمده همچنان در همان سطح باقی بماند، پس نه تنها پیشرفتی حاصل نشده بلکه در یک دوره تاریخی و در یک محدوده مشخص، سنگ شده ایم!

و هدف ما هیچگاه چنین نبود.

ما بنا داشتیم مردم بیشتر بخوانند، بیشتر درک کنند و بیشتر بفهمند. خب این حاصل شده است. مدت هاست بخشی از جامعه ایران از آنچه که رضا فاضلی دغدغه اش را داشت فاصله گرفته و رو به جلو حرکت کرده است.

البته که در بسیاری از مسائل نیز عقب ماندیم که در اینجا بنا نداریم آن را مطرح کنیم و حوصله دیگری را سر ببریم.

خلاصه آنکه امروز و با وجود تعداد قابل توجهی از نشریات، تصاویر و صداها و کتابها و سایتها و وبلاگ ها و در مجموع، رسانه هایی که در اختیار نخبگان و اندیشمندان و پژوهشگران قرار دارد، ما نمی توانیم چیزی به شما اضافه کنیم.

نه تنها هیچ حسادتی در این میان نیست، بلکه شادمان از این موضوع هستیم. قرار بود بخوانیم و بفهمیم، اکنون با وجود طیفی رنگارنگ از همه چیز، دیگر دغدغه ای از این بابت نیست.

این مخاطبان هستند که حالا دیگر محدود به یک وبلاگ و یک فیسبوک و غیره نیستند. دیگر این راه نجات را خود می توانند و می توانیم با مطالعه و دیدن و شنیدن در پهنه ای وسیع، پیدا کنیم و همیشه هم یکی از حرف های اصلی همین بوده است. اینکه خودمان باید به فکر خود باشیم. اینکه زیاد بخوانیم تا کلاه بر سرمان نرود.

در این میانه، کاری که ما میتوانیم انجام دهیم، معرفی گاه به گاه یکی از این جهان بیکران دانش و فهم است که البته مخاطب آگاه، حتا به همین هم نیازی ندارد چراکه خود به بهترین شیوه و با بهره گیری از تکنولوژی امروز می تواند به آن دست یابد.

با این حال و تنها به خاطر آنکه وبلاگ را به طور کامل تعطیل نکنیم و ارتباط نیم بند خود را با شما حفظ کنیم، روزآمد خواهیم شد هرچند که نیک می دانیم همانطور که گفتیم، نیازی به ما نیست.

اگر به این وبلاگ، باز هم سر زدید، کامنت بگذارید و ما خوشحال می شویم بخوانیم.


آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع

حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم



۱۳۹۹ بهمن ۲۴, جمعه

تمام حرف رضا فاضلی چه بود

 من ساعتها وقت می گذارم با مریضی و خستگی که یک حرف بزنم: بخوانید تا بدانید

رضا فاضلی



۱۳۹۹ شهریور ۹, یکشنبه

بلندپروازی‌های خردِ نگرورز - بهرام محیی

هگل نامدار‌ترین نماینده‌ی «ایده‌آلیسم نگرورز» بود. او با منطق خود می‌خواست بداند «خدا پیش از آفرینش چه می‌اندیشیده است».۲۵۰ سال از زادروز او می‌گذرد.


پرتره هگل، اثر یاکوب شلِزینگر (۱۸۳۱)، موزه دولتی برلین. public domain


«ایده‌آلیسم آلمانی» مکتب فلسفی یکپارچه‌ای نبود و از کانت تا هگل را دربرمی‌گرفت. مهم‌ترین جریان‌های آن از یکسو «ایده‌الیسم نقدی» (کانت) و از دیگرسو «ایده‌الیسم نگرورز (speculative)» (فیشته، شلینگ و هگل) بود. کانت از سنت علم می‌آمد. او در دانشگاه کونیگزبرگ ریاضیات و علوم طبیعی تحصیل کرده بود و ذهنش از انضباط علمی فرسخته برخوردار بود. اما فیشته، شلینگ و هگل که خود را ادامه‌دهندگان راه کانت می‌دانستند، هر سه از سنت یزدان‌شناسی (تئولوژی) می‌آمدند.

کانت در اثر دورانساز خود «سنجش خرد ناب»، در پی نشان دادن این مساله است که نگرورزی‌های متافیزیکی، جزمگرایانه، یعنی بر پیش‌شرط‌هایی ناسنجیده و نامستدل‌ استوارند. به باور او، پیش از این‌گونه نگرورزی‌ها باید نخست توانایی شناخت آدمی را بررسی و بنیادها، اعتبار، ارزش و نیز مرزهای شناخت او را به دقت روشن کرد تا از خیال‌پردازی‌ جلوگیری شود. بر خلاف این توصیه‌ی کانت، فیشته، شلینگ و هگل با برپایی دوباره‌ی نظام‌های متافیزیکی، از رویکرد نقدی کانت چنان دور شدند که نظام‌های فکری آنان در بسیاری موارد زمین تجربه را در زیر پای خود از دست داد و به ژرفای نگرورزی‌های سنجش‌ناپذیر سقوط کرد.

هگل نامدارترین و برجسته‌ترین نماینده‌ی «ایده‌آلیسم نگرورز» بود. او نیز مانند فیشته و شلینگ بدوا یزدان‌شناس (تئولوگ) بود و به گفته‌ی برخی مورخان تاریخ اندیشه، تا پایان عمر نیز به معنایی خاص همچنان تئولوگ باقی ماند. بیهوده نبود که فلسفه‌ی هگل از همان آغاز عمدتا تئولوژی نگرورزانه یا به گفته‌ی خود او «دانش مطلق درباره‌ی امر مطلق» بود. تلاش هگل برای ایجاد سنتزی از فلسفه و تئولوژی از همان آغاز در اندیشه‌ی او به چشم می‌خورد و «ارتقا» تئولوژی در فلسفه، به معنی «تئولوژیزه» کردن فلسفه بود. البته اندیشه‌های روشنگری هم در این میان نقش داشتند که بعدها کمرنگ‌تر شدند.

هگل خواستار آن بود که خرد آدمی در فلسفه به یاری «تلاش مفهومی» خود را به «خرد خدایی» برکشد، آن را در جهان بشناسد و در صورت امکان به تحقق آن یاری رساند. بنابراین می‌توان فلسفه‌ی هگل را نوعی «فلسفه‌ی خرد» در مرزبندی با «فلسفه‌ی فهم» روشنگری دانست. اما تلاش هگل برای اینکه خرد را در کل واقعیت مسجل کند، نتوانست نیرو‌های فکری متضاد زمانه‌ی او را آشتی دهد. این امر خود را بیش از هر چیز در دانش مدرن نشان داد. این مقاله که به مناسبت دویست و پنجاهمین زادروز هگل نوشته شده، درنگی در برخی اندیشه‌های معرفت‌شناختی اوست.
مختصری از زندگینامه

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل در تاریخ ۲۷ اوت ۱۷۷۰ در اشتوتگارت زاده شد. در سال‌های ۱۷۸۸ تا ۱۷۹۳ در توبینگن تئولوژی و فلسفه تحصیل کرد و پس از آن مدتی معلم خصوصی بود. با هولدرلین و شلینگ دوستی نزدیکی داشت و هر سه از ایده‌های انقلاب فرانسه استقبال کردند. هگل در سال ۱۸۰۱ نوشتن رساله‌ی استادی خود را آغاز کرد و از سال ۱۸۰۲ همراه با شلینگ «مجله‌ی انتقادی فلسفه» را منتشر می‌کرد. از سال ۱۸۰۵ کرسی استادی دانشگاه ینا را در اختیار گرفت.

در جریان جنگ‌های ناپلئونی، هنگامی که ارتش پروس در سال ۱۸۰۶ در جنگ با ارتش فرانسه در نزدیکی ینا شکست سختی خورد، هگل شخصا شاهد ورود ناپلئون با اسب به شهر ینا بود. او تحت تاثیر مشاهدات خود نوشت که «جان جهان» را دیده و «این احساسی شگفت‌انگیز است که آدمی چنین فردی را سوار بر اسب ببیند که به تسخیر جهان می‌رود». این اندیشه که تاریخ شکوفایی «روح جهان» است که افراد را چونان ابزاری به خدمت می‌گیرد، بعدها در فلسفه‌ی تاریخ هگل بازتاب یافت.

هگل در همان ایام زیر غرش توپ‌های این مصاف نظامی، اثر معروف فلسفی خود به نام «پدیدارشناسی روح» را به پایان رسانده بود. گفته‌اند وقتی سربازان فرانسوی به خانه‌‌ای که او در آن زندگی می‌کرد هجوم آوردند، هگل موفق شد دستنوشته‌های خود را در سبدی از خانه خارج کند. به‌رغم اینکه او در این سال‌ها یک شخصیت معروف فلسفی به شمار می‌رفت، از تدریس دست کشید و به بامبرگ و سپس نورنبرگ رفت. در بامبرگ سردبیر یک روزنامه بود و در نورنبرگ مدیریت یک دبیرستان هومانیستی را بر عهده داشت. در سال ۱۸۱۱ با زنی به نام «ماری فون توخر» که از او بیست سال جوان‌تر بود ازدواج کرد. هگل گفته بود که با این ازدواج به هدف «زندگی زمینی» خود رسیده است. در همین سال‌ها اثر خود تحت عنوان «دانش منطق» را تکمیل و در سال‌های ۱۸۱۲ و ۱۸۱۶ در دو جلد منتشر کرد. او از سال ۱۸۱۶ استاد دانشگاه هایدلبرگ بود و در سال ۱۸۱۷ «دانشنامه‌ی علوم فلسفی» را منتشر ساخت.

هگل در سال ۱۸۱۸ دعوت دانشگاه برلین را برای تدریس پذیرفت و به این شهر نقل مکان کرد. در این ایام ستایش اولیه‌ای که از انقلاب فرانسه کرده بود تدریجا رنگ باخته و جای خود را به نوعی محافظه‌کاری داده بود؛ به گونه‌ای که برخی هگل را «فیلسوف حکومتی» پروس می‌دانستند. هگل معتقد بود که فلسفه به آلمانی‌ها پناه آورده و فقط در آنان به حیات خود ادامه می‌دهد. مهم‌ترین اثر فلسفی او در سال‌های اقامت در برلین «خطوط اساسی فلسفه‌ی حق» بود. آوازه‌ی هگل مرزهای آلمان را درنوردید و او بویژه در فرانسه پیروانی یافت. در تابستان ۱۸۳۱ بیماری وبا در برلین گسترش یافت و هگل ناچار شد این شهر را ترک کند. اما در ترم زمستانی همان سال برای تدریس به برلین بازگشت و مدت کوتاهی پس از آن به وبا مبتلا شد و در تاریخ ۱۴ نوامبر ۱۸۳۱ درگذشت.


هگل و شاگردانش، لیتوگرافی اثر فرانتس کوگلر (۱۸۲۸).public domain
سرزمین محدود حقیقت

ایمانوئل کانت برای روشن کردن مرزهای شناخت، با سلاح فکری خود وارد عرصه‌ای می‌شود که خود آن را «رزمگاه متافیزیک» می‌نامد و در آن هم فیلسوفان عقل‌گرا و هم تجربه‌گرا میدان را در اختیار ‌دارند. سلاحی که کانت در این آوردگاه به همراه دارد، «سنجش خرد ناب» است. «ناب» از آن جهت که می‌خواهد «خردی» را بررسی کند که به «تجربه» متکی نمی‌شود. بنابراین «سنجش خرد ناب»، بررسی شناخت آدمی از طریق خرد بدون کمک گرفتن از تجربه است. به دیگر سخن، موضوع این کتاب خردی است که می‌خواهد توانایی‌های خود را بشناسد.

به اشاره باید گفت که از دیدگاه کانت، شناخت آدمی بر دو «توانش» استوار و به اصطلاح بر روی دو پا ایستاده است: حواس و فهم. کانت در بررسی ادراکات حسی آدمی، دو صورت نگرش ناب حسی، یعنی «مکان» و «زمان» را می‌یابد که دریافت‌های حسی ما را منظم می‌کنند. حواس ما از موضوعات (برابرایستاها) متاثر می‌شوند و این تاثیرپذیری به ما «نگرشی» می‌دهد که سپس قوه‌ی فهم آن را می‌اندیشد و به «مفهوم» ارتقا می‌بخشد. فهم همچنین به یاری «مقوله‌های» خود، کار برقرار کردن رابطه میان «مفهوم‌ها» و «داوری‌ها» را بر عهده دارد.

کانت قلمرویی را که از طریق فهم ناب شناخته می‌شود، «سرزمین حقیقت» می‌نامد و تصریح می‌کند که اما این سرزمین مانند جزیره‌ای است که آن را از هر سو اقیانوسی گسترده و طوفانی احاطه کرده که جایگاه واقعی «فرانمود» است و در آن توده‌های مه و پاره‌های یخ، به دروغ نوید سرزمین‌های تازه را می‌دهند و دریانوردی را که شوق کشف در سر دارد، با امیدهای واهی می‌فریبند و به ماجراجویی‌هایی می‌کشانند که نه می‌تواند از آنها دست بردارد و نه آنها را به پایان رساند.

کانت در تصویر زیبایی که ترسیم می‌کند می‌خواهد بگوید که آن جزیره تنها قلمرویی است که فهم انسانی در آن می‌تواند اشیاء را بطور تجربی بشناسد و احساس اطمینان کند. اما فهم نمی‌تواند این جزیره را ترک کند، زیرا ابزارهای شناخت آدمی فقط در چنین جزیره‌ای کارکرد دارند‌ و قادرند «پدیدارهای» آن را بشناسند و بیرون از جزیره به عنوان ابزاری برای سنجش در «اقیانوس فرانمود» کارآیی ندارند.

این جزیره برای کانت جهان «پدیدارها» (فنومنا) و اقیانوسی که آن را احاطه کرده جهان «ذات‌های معقول» (نومنا) است که کانت آن را «شئی فی‌نفسه» هم می‌نامد. به باور کانت، آدمی می‌تواند به «نومنا» یا ذات‌های معقول بیندیشد، اما نمی‌تواند آنها را بشناسد. کانت با این مفهوم مرزهای فهم آدمی را روشن می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که متافیزیک به معنای رایج آن در این تلاش ناموفق می‌ماند که جهانی فراسوی جهان پدیدارها را به عنوان جهانی واقعی بشناسد، و آنچه برای متافیزیک تا کنون به عنوان هستی واقعی اعتبار داشته، در واقعیت چیزی جز «فرانمود» نیست. «فرانمود» پندار باطل یا توهم اجتناب‌ناپذیر خرد آدمی است و زمانی پدید می‌آید که از مرز‌های جهان حسی و تجربی فراتر رویم.

کانت برای روشن کردن این مساله، میان «فهم» و «خرد» تفکیک قائل می‌شود و برای نشان دادن تفاوت آنها توضیح می‌دهد که فهم توانش قاعده‌ها و خرد توانش اصل‌ها (پرنسیپ‌ها) است. به گفته‌ی او شناخت ما از حواس برمی‌خیزد، از آنجا به فهم می‌رود و به خرد می‌انجامد. از نظر کانت، پس از اینکه ادراک حسی ما به کار می‌افتد، فهم آنها را در قالب مفهوم می‌نشاند و سپس وظیفه‌ی خرد است که آنها را تحت عالی‌ترین وحدت اندیشه آورد.

اما به باور کانت گویی این سرنوشت خرد آدمی است که در رده‌ای از شناخت خود با پرسش‌هایی روبرو می‌شود که نه می‌تواند به آنها پاسخ دهد و نه آنها را کنار بگذارد. همین امر باعث ناخشنودی خرد می‌شود و تلاش او را برمی‌انگیزد تا به سپهر «امر نامشروط» یا «امر مطلق» نفوذ کند که همان «ایده‌ها» یا «مفهوم‌های ناب خرد» هستند و برای آنها در جهان محسوس، هیچ موضوع یا برابرایستایی یافت نمی‌شود و ما هیچگاه نخواهیم توانست تصور مطلقی از آنها به دست آوریم. زیرا برای شناخت آنها به نگرش و تجربه نیازمندیم، اما «ایده‌ها» فاقد چنین کارکردی هستند. از موضوع «ایده‌ی برین» هیچ مفهومی وجود ندارد و اصولا یک مفهوم فهمی برای آن ممکن نیست. «ایده‌ها» برای خرد حکم «مقولات» برای فهم را دارند، با این تفاوت مهم که «مقولات» بر روی زمینی مطمئن قرار دارند اما «ایده‌ها» نه. بنابراین هر گونه تلاشی برای درنوردیدن مرزهای فهم، خرد را وارد قلمرو «دیالکتیک» و ناگزیر در چنبره‌ی تناقضات گرفتار می‌کند. «دیالکتیک» برای کانت «منطق فرانمود» است و به کشف حقیقت کمکی نمی‌کند. کانت در بررسی موضوعات «جدلی‌الطرفین» نشان می‌دهد که هر آینه خرد دعوی شناخت «امر مطلق» را داشته باشد، دچار تناقضات می‌شود و همه‌ی نتیجه‌گیری‌هایی که از عرصه‌ی تجربه‌ی ممکن فراتر روند، بی‌بنیاد و فریبنده هستند.

کانت تصریح می‌کند که خرد برای ارتقاء به امر نامشروط، به سه ایده‌ی: «جهان» (کلیت همه‌ی چیزها)، «روان» (کلیت همه‌ی آگاهی‌ها) و «خدا» (کلیت همه‌ی کمالات) می‌رسد. اما این ایده‌ها فقط می‌توانند کاربردی تنظیمی یا راهنماینده داشته باشند و نه کاربردی ساختمندانه. زیرا کاربرد ساختمندانه به این معناست که این ایده‌ها را به عنوان موضوعاتی تثبیت شده بپنداریم یا بخواهیم آنها را اثبات کنیم. کانت نتیجه می‌گیرد که متافیزیک به مثابه دانش جوهری جهان، روان و خدا ممکن نیست، چرا که چنین دانشی از نیروی شناخت بشری فراتر می‌رود. اما متافیزیک به مثابه «فلسفه‌ای برین»، پرسشی معطوف به شرایط امکان شناخت یا علم ناظر بر معرفت‌شناسی است که می‌خواهد مرزهای شناخت بشری را روشن سازد تا آدمی را از گزند خطاهایی که همواره او را گمراه می‌سازند، در امان نگه دارد.
در میان امواج «اقیانوس فرانمود»

با مکتب «ایده‌آلیسم نگرورز»، مرزهایی که کانت برای شناخت آدمی کشیده بود فراموش شد و نظام‌های متافیزیکی تازه‌ای برپا شد که هگل از نامدارترین نمایندگان آن است. اشاره‌ای به خاستگاه تئولوژیک اندیشه‌ی هگل خالی از فایده نیست. اندیشه‌های روشنگری در جایی بر افکار او تاثیر داشت که در آثار دوره‌ی جوانی‌اش مانند «روح مسیحیت و سرنوشت آن» و «زندگی عیسی» تلاش می‌کند از دین تعبیری اخلاقی ارائه دهد. هگل «ملکوت الهی» را قلمرو نیکی می‌فهمد، یعنی قلمرویی که در آن خرد و قانون حکمفرماست و انسان‌های جامعه‌ی آن همه از قوانین اخلاقی پیروی می‌کنند. این گرایش روشنگری برای فروکاستن دین به اخلاق را هگل مطابق مضمون پیام عیسی درباره‌ی «ایمان به قانون مقدس خرد» تعبیر می‌کند و «روح‌القدس» را «بذر نیکی در آدمی» می‌فهمد.

اما همزمان در آثار تئولوژیک دوره‌ی جوانی هگل، تلاش برای چیرگی بر فلسفه‌ی راسیونالیستی دین که شاخص آن جدایی روشن امر پایان‌پذیر و پایان‌ناپذیر، یعنی انسان و خدا است، خود را آشکار می‌سازد. هگل امر پایان‌پذیر و پایان‌ناپذیر را عناصری از یک وحدت می‌بیند. به باور او امر پایان‌ناپذیر در همه‌ی امور پایان‌پذیر حضور دارد، به گونه‌ای که از امر پایان‌پذیر فقط با پس‌زمینه‌ی امر پایان‌ناپذیر می‌توان سخن گفت.

کل روند جهان برای هگل «خودشکوفایی روح جهان» است. ایده‌آلیسم هگل، فلسفه‌ی «شدن» است. به باور او، وظیفه‌ی فلسفه این است که خودشکوفایی روح را با اندیشه دنبال کند. اما در این روند فقط این فلسفه نیست که روح جهان را در تکامل خود می‌شناسد، بلکه خود روح جهان است که در فلسفه می‌اندیشد. فلسفه‌ی نگرورزانه با هگل به اوج می‌رسد. برای او جهان یک روند است و کل واقعیت تحقق خویشتن ایده‌ی متافیزیک به «در خود و برای خود» بودن است. روشی که به باور هگل «روح جهان» در به حرکت درآوردن این روند جهانی از آن استفاده می‌کند، «دیالکتیک» نام دارد.

در فلسفه‌ی هگل دیالکتیک فقط شیوه‌ی تکوین اندیشه نیست، بلکه شکلی است که کل هستی خود را تکامل می‌بخشد. حرکت دیالکتیکی اندیشه‌ی آدمی و حرکت دیالکتیکی واقعیت در واقع روند یکسانی هستند. پس اگر دیالکتیک برای کانت منطق وهم و پندار یا «منطق فرانمود» بود و به کشف حقیقت کمکی نمی‌کرد، برای هگل روش تکوین و تکامل مفاهیم است. هر مفهومی، تقابل مفهومی خود را به وجود می‌آورد. این مفهوم متقابل با مفهوم اولیه در رابطه قرار می‌گیرد و مفهومی نو به وجود می‌آورد که وحدتی عالی‌تر است و عناصر دو مفهوم نخستین را در خود حفظ کرده و اعتلا بخشیده است. این مفهوم تازه از نو مبدا یک روند تکاملی مشابه است.

هگل این سه پایه یا گام‌های سه‌گانه را با اصطلاحات «تز»، «آنتی‌تز» و «سنتز» مشخص می‌کند. او با حرکت از این اصل و عناصر آن نتیجه می‌گیرد که کل روند جهان از چنین سه‌پایه‌ای تشکیل شده و وظیفه‌ی فیلسوف آن است که آن را دریابد. سیستم مفاهیم، بازتاب تکامل جهان واقعی است که آغاز خود را در مفهوم عمومی «هستی» دارد. پیش از آغاز آن فقط فرمول‌های تهی از روح یا روحی که چیزی نمی‌داند وجود دارد. طبق روش دیالکتیکی، این مفهوم، مفهوم مقابل خود را ایجاد می‌کند که ایده‌ی «طبیعت» است. وحدت عالی‌تر که هر دو آنها را دوباره در هم می‌آمیزد، مفهوم «روح» است که فعال و دانا شده است. پس دیالکتیک حرکتی در خود محتواست. دیالکتیک هم بنیاد حرکت خرد است و هم بنیاد تحول جهان واقعی اعم از طبیعت و تاریخ.

هگل فلسفه‌ی خود را به سه بخش تقسیم می‌کند:

۱ـ دانش منطق یا آموزه‌ی تکامل هستی. منطق برای هگل آموزه‌ی تکامل مفاهیم خرد ناب است که هگل آن را «اندیشه‌ی خداوند پیش از آفرینش جهان» می‌داند. منطق هگلی، منطق به معنای معمول کلمه نیست، بلکه آموزه‌ی اشکال «روح مطلق» و بنابراین متافیزیک است.
۲ـ فلسفه‌ی طبیعت یا آموزه‌ی تکامل جهان واقعی تا پیدایش انسان.
۳ـ فلسفه‌ی روح که هگل از آن مرحله‌ی تکامل ویژه‌ی ایده‌ی متافیزیکی جهان را می‌فهمد. این مرحله‌ای است که در آن «روح جهان» از طریق روح انسان با طبیعت رابطه برقرار می‌کند، خود را نمایان می‌سازد و شروع به تکامل می‌کند. در روند تاریخ، فرهنگ، حقوق، اخلاق، دولت، هنر، دین، دانش انسان به عالی‌ترین مرحله‌ی تکامل خود و در واقع به کمال می‌رسد. این زمانی میسر می‌شود که روح، کل روند جهان را بفهمد و ایده‌ی اولیه‌ به روح دانا تبدیل گردد. این روند در یک رویارویی پویای تاریخی و دیالکتیکی صورت می‌گیرد. هگل این وضعیت کمال یافته را در فلسفه‌ی خود تحقق یافته می‌دید و فلسفه‌ی خود را فلسفه‌ی واقعی می‌دانست. به باور او در فلسفه‌ی او روح جهان برای نخستین بار خود را کاملا بازیافته است. هگل معتقد بود که فلسفه‌اش عالی‌ترین مرحله‌ی وجودی روح مطلق است که اساسا ممکن است. او فلسفه‌ی خود را نقطه‌ی پایانی بر تاریخ فلسفه و چکاد همه‌ی فلسفیدن‌ها و آخرین نهاد حقیقت می‌دانست.

اگر در مقام مقایسه به معرفت‌شناسی کانت بازگردیم، باید به تفاوت اندیشه‌ی کانت و هگل درباره‌ی مفاهیم «اندیشیدن» و «شناختن» اشاره کرد. کانت معتقد بود شناخت «ایده‌ها» (مفهوم‌های ناب خرد) ممکن نیست و آنها صرفا جنبه‌ی راهنماینده دارند و چون یک مفهوم فهمی برای آنها وجود ندارد فقط می‌توان به آنها اندیشید. اما هگل این تفکیک کانتی را ناروا می‌دانست و معتقد بود اندیشیدن همان شناختن است.

تمایزی که کانت میان «خرد» و «فهم» قائل شده بود، نزد هگل نیز دیده می‌شود و یکی از شاخص‌های فلسفه‌ی دیالکتیکی اوست. اما هگل فهم را فروتر از خرد می‌شمرد و معتقد است که روش فهم فقط تحلیلی است، در صورتی که روش خرد دیالکتیکی است. برای هگل خرد توانشی است که کلیت‌ها را می‌اندیشد، در صورتی که فهم استعدادی است که موضوعات و برابرایستاها را درک می‌کند و توضیح می‌دهد، بدون اینکه تعلق هر یک را به امر کلی مربوطه لحاظ کند. دیالکتیک هگل، مقاومت خرد در برابر تثبیت‌های قطعی فهم است و به واقعیت‌های مجردی که فهم پایبند است، بسنده نمی‌کند. برای او «دیالکتیک خرد، بالاتر از جسد مرده‌ی منطق فهم ایستاده است».

در نتیجه هگل اصل تناقض منطقی را اصلی می‌داند که فقط در قلمرو فهم کاربرد دارد و خرد توانایی فراتر رفتن از آن را دارد، زیرا اصل راستین خرد، اصل وحدت اضداد است. به باور هگل از طریق خرد می‌توان از تفاوت‌ها و تمایزهایی که توسط فهم پدیدآمده‌اند و خود فهم توانایی فراتر رفتن از آنها را ندارد، فراتر رفت. خرد کار خود را با بررسی تناقض‌های قلمرو فهم می‌آغازد و در سیر دیالکتیکی خود آن را به وحدت می‌رساند و تا آنجا پیش می‌رود که به «ایده‌ی مطلق» می‌رسد و با دستیابی به آن، از تناقض رها می‌گردد.

به موازات آن در حالی که کانت «مقوله‌ها» (کاته‌گوری‌ها) را مفهوم‌های ناب فهم می‌شمرد و به اندیشه وابسته می‌دانست، هگل آنها را به صورت سیستمی از واقعیت‌های عینی درمی‌آورد و قانون‌های خرد آدمی را قانون واقعیت فی‌نفسه می‌داند. به همین دلیل هم منطق هگل به بحث متافیزیکی تبدیل می‌شود و آنچه او در بحث منطق به آنها می‌پردازد، پیش از آنکه منطقی باشد، متافیزیکی است، زیرا در آن سیر اندیشه و واقعیت یکی می‌شود. از این رو منطق برای هگل فقط بیان اصل‌های اندیشیدن نیست، بلکه همچنین بیان اصل‌های هستی است و به این اعتبار منطق همان متافیزیک است.

همانگونه که گفتیم، نزد هگل، اندیشه‌ی مبتنی بر فهم، نسبت به اندیشه‌ی مبتنی بر خرد جایگاه پایین‌تری دارد. از آنجا که شناخت علمی کار فهم است و تفکر نگرورز وظیفه‌ی خرد، این رویکرد به خوارشماری دانش‌های منفرد در مقایسه با نگرورزی می‌انجامد و راه را بر متافیزیک می‌گشاید. نتیجه‌ی این رویکرد هگل این بود که فلسفه‌ی نگرورز در بستر فرهنگی زمانه‌ی خود ارزش والایی پیدا کرد و همین امر در روند خود، به بیگانگی فزاینده‌ی این تفکر از دانش‌های طبیعی و فلسفه انجامید و به رویکردهای ضدمتافیزیکی مانند «پوزیتیویسم» دامن زد.

هگل معتقد بود که شناخت سرانجام به ایده‌ی امر مطلق راه می‌برد که بطور ضرورتمند از رابطه‌ی میان مفهوم ذهنی و واقعیت عینی به مثابه عالی‌ترین وحدت حاصل شده است. او فلسفه‌ی خود را با نادیده انگاشتن یا انکار بسیاری از اندیشه‌های نقدی کانت پی‌ریزی می‌کند و معتقد است که به خدا فقط در دانش نگرورز می‌توان رسید. به باور او، فلسفه باید خود را چونان سیستمی مطلق به کمال برساند و به عبارت دیگر همه‌ی اصل‌های از نظر سیستماتیک و تاریخی تکامل یافته را در «سنتزی» در برگیرد. اما این امر زمانی ممکن است که فلسفه موفق شود خود را با اندیشیدن و شناختن به «امر مطلق» ارتقا بخشد و جهان را از «جایگاه خدا» بنگرد. فلسفه سازه‌ی همه‌ی امور نسبی از امر مطلق یا بیشتر از آن بازسازی همه‌ی امور نسبی در امر مطلق است. هگل می‌خواهد خدا و جهان را در اندیشه‌اش با هم آشتی دهد و بدین منظور باید واقعیت را معقول و عقل را واقعی نشان می‌داد.
تمامیتی برای زمانه‌ی از هم گسیخته

به نظر می‌رسد که فلسفه‌ی هگل، از دو تجربه‌ی بنیادین برخاسته است: یکی تجربه‌ی ازهم گسیختگی و از خودبیگانگی، و دیگری نیاز به وحدت یا کلیت زندگی و آشتی با واقعیت در کل آن، و در واقع هم به معنی آشتی آدمیان با یکدیگر و هم با خدا. اگر از این چشم‌انداز بنگریم، می‌توان گفت که هگل با دو مساله روبرو بود: نخست اینکه از گذرگاه دانش مدرن، مساله‌ی امکان دانش مطمئن همواره عاجل‌تر می‌شد. و دوم اینکه افزایش شناخت تاریخی و از طریق آن نسبی شدن همه‌ی شناخت ـ بجز دانش‌های فرسخته ـ وارد کردن تاریخ در فلسفه را ضروری کرده بود و هگل به سهم خود می‌کوشد با نوعی تاریخ رستگاری سکولاریزه شده، مساله‌ی تئودیسه‌ی تاریخ را از طریق نشان دادن خرد در تاریخ، حل کند. هگل خواستار آن است که فلسفه نام خود را که تا آن زمان «عشق به فرزانگی» بود کنار بگذارد و به «دانش مطلق» فراروید. اما این نظام فکری مطلق، همزمان خود را به مثابه نتیجه‌ی یک روند تاریخی ـ جهانی می‌فهمید. پس این دانش مطلق می‌بایست همزمان تاریخی و فراتاریخی باشد.

هگل تفاوت کانتی میان «پدیدار قابل شناخت» و «شئی فی‌نفسه‌ی» ناشناختنی اما قابل اندیشیدن را طرد می‌کند. به باور او پذیرش این امر که یک هستی فی‌نفسه در پشت پدیدار وجود دارد، خود آغازی برای شناخت آن است. به دیگر سخن، آن هستی به گونه‌ای خود را در پدیدار نشان می‌دهد و دیگر یک «فرانمود محض» نیست. امکان شناخت آدمی از گذرگاه انطباق اصولی هستی و اندیشه توضیح داده می‌شود. هر آنچه هست، در اصل بطور قانونمند منظم شده و بنابراین معقول یا روح واقعی است که از طریق روح ذهنی یا انسان می‌تواند شناخته شود و مآلا هستی و اندیشه در امر مطلق یکی هستند. برای هگل، امر مطلق یکانی در خود متفاوت و زنده است که در حال «شدنی جاودانی» است. موتور این درگیری سازنده، یعنی دیالکتیک، تضاد یا نفی است زیرا هر «تزی» یک «آنتی‌تز» ایجاد می‌کند و سپس آن دو با هم به «سنتزی» می‌انجامند که خود «تزی» تازه است. بدین‌سان دیالکتیک امر مطلق پدید می‌آید که در اشکال گوناگون و در سطح طبیعت و انسان، در هستی و در اندیشه، بطور منطقی (سیستماتیک) یا تاریخی (کرونولوژیک)، خود را بازتاب می‌دهد.

با چنین پیش‌شرط‌هایی است که هگل به یکسری تلاش‌ها دست می‌زند تا دانش از «خدا و جهان» را هم بطور سیستماتیک و هم تاریخی تکامل بخشد. او می‌کوشد نشان دهد که چگونه شناخت باید از مراحل ساده‌ی ادراک حسی درباره‌ی هنر (تصور) و دین (احساس) به فلسفه (مفهوم) و از آن به دانش نسبت به امر مطلق ارتقا یابد. و او تلاش می‌کند نشان دهد که این دانش مطلق چگونه باید در منطق، دین، فلسفه‌ی طبیعت، فلسفه‌ی اخلاق، فلسفه‌ی حق و همچنین فلسفه‌ی هنر (استه‌تیک) و پیش از همه در فلسفه‌ی تاریخ شکوفا گردد.

همانگونه که گفتیم، مبدا فلسفه‌ی هگل، تجربه‌ی از هم گسیختگی زندگی و بویژه فروپاشی مسیحیت در جریان نبرد روشنگری با پیتیسم بود. به باور هگل، چنین رویدادی نیاز به فلسفه‌ای را ایجاب می‌کرد که امر کلی یعنی تمامیتی را که زمانه از هم گسیخته، از این گذرگاه حفظ کند که تضادهای انتزاعی و لذا کاذب فهم را از طریق خرد نفی کند و وحدت آنها را در امر مطلق برآورد. از این رو فلسفه‌ی هگل، آشتی از طریق میانجیگری است، میانجیگری میان تضادهای پایان‌پذیر و نیز میان امر پایان‌پذیر و جاودان؛ فلسفه، «رهایی روح» از بند تحقیرش از طریق «ارتقا به خدا» است. به همین دلیل فلسفه برای روح به معنی «در خانه‌ی خود بودن» و نیز «دوباره به خود آمدن» است.

این ارتقا به امر مطلق روندی است که از نظر تاریخی دو وجه دارد: یک وجه فردی ـ تاریخی یا روان‌شناختی و یک وجه عمومی یا کل تاریخی. از نظر فردی این ارتقا به دانش مطلق از طریق گذر از ادراک حسی ساده به شناختی به صورت مفهوم ناب حاصل می‌شود. در فلسفه، دانش پس از اینکه همه‌ی «عقیده‌ها و تصورها» را پشت سر می‌نهد، به دانش عینی درباره‌ی حقیقت تبدیل می‌شود. فلسفه به مثابه دانش مطلق، عالی‌ترین مرحله‌ی روح است که در آن امر مطلق به تنها شکل متناسب با آن شناخته می‌شود؛ در آن مراحل، هنر و دین نیز همزمان «نفی» و «حفظ» شده یا به معنای دیالکتیکی به مرحله‌ی بالاتری «ترفیع یافته‌اند».

بنابراین به باور هگل فلسفه همانا دانش امر مطلق و در واقع «دانش مطلق» است. فلسفه دربرگیرنده‌ی «عالی‌ترین اندیشه‌ی عقلی درباره‌ی موضوعات اساسی» است. آدمی یا طبیعت موضوع فلسفه نیست، بلکه «خدا و نه چیزی جز خدا». از این رو فلسفه «عمدتا تئولوژی عقلی» و «مراسم عبادی پایدار در خدمت حقیقت» و به بیان دیگر «یکشنبه‌ی زندگی» است. اما از آنجا که فلسفه بر خلاف ایمان در تلاش مستمر مفهومی برقرار می‌ماند، نخستین وظیفه‌ی آن، طرح‌ریزی امر مطلق برای آگاهی است، یعنی میانجیگری دیالکتیکی همه‌ی تضادهای انتزاعی و نسبی. به این معنا فلسفه تنها «شناخت اندیشنده‌ی ایده» است و ایده‌ی مطلق تنها موضوع و محتوای فلسفه. به دیگر سخن، هر فلسفه‌ای عمدتا ایده‌آلیسم است یا فلسفه خود را با چیزی مشغول می‌کند که هست، مادامی که جاودان و معقول است. تنها شیوه‌ی شناخت متناسب امر مطلق، پی بردن به شناختی است که خداوند از خود دارد. بنابراین فلسفه اگر واقعا به دانش مطلق تبدیل شود، پرده‌برداری از خداوند است. بویژه منطق باید تلاش کند اندیشه‌های خداوند پیش از آفرینش را بیندیشد.

نسبی‌کردن و مطلق‌کردن همزمان فلسفه، تاریخی کردن همه‌ی شناخت و همزمان ادعای دانش مطلق، باعث ایجاد یکسری مسائل شد. هگل از انطباق فلسفه‌ی خود با واقعیت زمانه‌ی خود مطمئن بود. دست‌کم ساختمان فلسفه‌ی او چنین نتیجه‌ای را القا می‌کند. اما ادعای فلسفه برای تبدیل شدن به دانش مطلق، با توجه به نسبیت تاریخی همه‌ی دانش‌ها ـ چیزی که خود هگل آن را تاکید کرده بود ـ تنها زمانی می‌تواند مشروعیت داشته باشد یا خود را به تایید برساند که این فلسفه یا در پایان تاریخ ایستاده باشد و کمال آن به معنی پایان آن باشد، یا دست‌کم نشانه‌های پیشینی یک دانش مطلق را بروز دهد. فلسفه چونان تامل تاریخی درباره‌ی واقعیت تاریخی، اگر همزمان ادعای دانش مطلق داشته باشد، به اِشرافی که دانش مطلق دارد، در پایان زمانه می‌رسد. به همین دلیل هم سیستمی که هگل ادعا می‌کرد «دانش مطلق» است، بطور تنگاتنگ به شخص او وابسته بود؛ هم با او ظهور کرد و هم سقوط. اندیشه‌ی هگل چرخشی دوباره‌ به سوی خدا و در واقع ایجاد فلسفه‌ای دینی بود. اما تلاش برای نجات دین از طریق فلسفه، یعنی آشتی احساس و فهم از یکسو و دانش و وحی در مفهوم فلسفی از دیگرسو، به نظر بسیاری کاستی دلیری برای نقد دین به شمار می‌رفت. بی‌اعتنایی به تجربه و افزایش روزافزون اقتدار دانش‌های تجربی، ایده‌آلیسم آلمانی نگرورز را پس از هگل از اعتبار انداخت و نقد فلسفه‌ی هگل که در زمان خود او آغاز شده بود، پس از مرگش شدت یافت. پیروان او به «هگلیان راست و چپ» منشعب شدند. پیکار نظری با اندیشه‌های هگل، پیکار نظری با «ایده‌آلیسم نگروز و مطلق» هم بود. از بطن «هگلیسم» سه جریان اصلی در نقد هگل شکل گرفت که یکی در صدد جایگزین کردن تئولوژی با آنتروپولوژی بود، دومی در تدارک انقلاب کمونیستی جهانی و سومی در صدد نوسازی وجودشناختی ایمان مسیحی. اما همه‌ی این مخالفان نظری همچنان به اشکال گوناگون در میدان جاذبه‌ی هگل بودند و «آنتی ایده‌آلیسم» آنان، «ایده‌آلیستی‌تر» از آن بود که خود می‌پنداشتند.

برداشت از: رادیو زمانه

۱۳۹۹ فروردین ۲۰, چهارشنبه

دلتان برایمان تنگ شده؟ ما هم همینطور!

درود بر شما ایرانیان
چقدر دلمان برای شما تنگ شده است. بیشتر از 2 سال است که با هم حرف نزده ایم. هنوز این وبلاگ بازدید خودش را دارد و وقتی نگاهی به سر تا پای آن انداختیم، دیدیم که همچنان فایل ها دانلود می شوند.
ما خوشحالیم که مجموعه ای را راه اندازی کردیم که ماند. خودمان هم ماندیم و مثل بسیاری دیگر که غیبشان زد، به غیبت کبری نرفتیم!
خواستیم به شما خبر بدهیم که هنوز نفس می کشیم زیر آسمان یک گوشه از دنیا و راستی، ما هم مثل شما خسته ایم.
اما رشد کردیم. ما رشد کرده ایم در کنار هم و بد نبود این مقدار دوری.
چیز زیاد دیگری نیست
هنوز امیدواریم به پایان فصل سرد. هنوز دوست داریم ببینیمتان. از روزی که این مکان را راه انداختیم 12 سال می گذرد.
ما رشد کردیم. شما رشد کردید. پیرتر شدیم. نحیف تر و شاید هم قوی تر.
مواظب خودتان باشید. برایمان کامنت بگذارید و از حالتان بگویید.
روز دیدار ما هم می رسد.
دلتنگ شماییم!
اما اگر دیگر هیچ وقت نبودیم بدانید و آگاه باشید که مرده ایم و سوخته ایم و تمام شده ایم. آن وقت شما قصه کسانی را برای همدیگر تعریف کنید که همیشه مخفی بودند و شما هیچگاه آنها را ندیدید اما آنها شما را دیدند و همیشه از پشت کامپیوتر حواسشان بود.

۱۳۹۶ آبان ۳۰, سه‌شنبه

معرفی کتاب «از سرد و گرم روزگار» نوشتۀ احمد زیدآبادی


جاهلان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم
اگر این بیت مولانا در ایران امروز مصادیق بسیار داشته باشد، که دارد، بی‌شک یکی از آن‌ها «احمد زیدآبادی» است که به حکم بی‌دادگاه در جمهوری اسلامی به ممنوعیت مادام‌‌العمر از فعالیت مطبوعاتی و هرگونه فعالیت سیاسی و مدنی محکوم شد. هرچند زیدآبادی پس از زندان به جبر زمانه از عرصه سیاست و روزنامه‌نگاری دور ماند، قلم زمین نگذاشت؛ چرا که «شرف اهل قلم» نامش نهادند. او کتابی نوشت به نام «از سرد و گرم روزگار» که نشر نی آن را در آبان‌ماه ۱۳۹۶ منتشر کرد. این کتاب، که با قلمی ساده و صمیمی نوشته شده است، شرح زندگی احمد زیدآبادی از کودکی تا زمانی است که در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران قبول می‌شود و عزم می‌کند برای تحصیل از سیرجان به تهران سفر کند. زیدآبادی کتاب را به روان مادرش تقدیم می‌کند و به همه‌ آنانی که به تعبیر او شرافت‌شان را از راه «خون» و «طلا» به دست نیاورده‌اند. در سراسر این کتاب با رنج کودکی مواجه هستیم که با فقر دست‌وپنجه نرم می‌کند. کودکی که به قول امروز «کودک کار» است.


هم میهنان عزیز می توانند کتاب از سرد و گرم روزگار را از لینک زیر به قیمت حدودی 19 دلار در 286 رویه و به زبان فارسی خریداری کنند.
https://www.amazon.com/dp/9641855204

۱۳۹۶ آبان ۱۶, سه‌شنبه

فوران سرخوردگی‌ها

«بهار» عوامل خودکشی در نوجوانان به ویژه دختران را بررسی می‌کند؛

فوران سرخوردگی‌ها

می‌گل هشترودی

بعد از این که خودکشی دو دختر در اصفهان همه را در شوک فرو برد حالا چند روزی است که فیلم آن‌ها در فضای مجازی دست به دست می‌شود و همه را در بهتی عمیق فرو برده است. «شرایط این طور ایجاب می‌کند» مهم ترین واژه ای است که در این فیلم دو دقیقه ای می‌توان شنید! شرایطی که ایجاب می‌کند تا این دو دختر خودشان را از پل چمران پایین بیندازند. بعد از تمام گمانه زنی‌ها نهایتا فضای مجازی به جای مسئولان بخشی از معمای مرگ دو دختر جوان را حل کرد. معمایی که از چالش راست یا دروغ «نهنگ آبی» به «امیر و محمد» ختم شد. از یاد نبریم که این نوجوانان حاصل تربیت اجتماعی دیروز ما هستند و اگر این چنین خوشحال خود را به مسلخ بلا می‌کشانند یعنی یک جای کار ما می‌لنگد! چیزی که خیلی از مسئولین چشم از آن میبندند و آن را نادیده می‌گیرند.
***
خودکشی یا پیک نیک
آن گونه که در فیلم دیده می‌شود دو دختر نوجوان در حالی آخرین گام‌ها را به سوی خودکشی برمی‌دارند که نه نشانه ای از ترس و اضطراب در آن‌ها چشم می‌خورد و نه حتی ناامیدی. می گویند و می خندند به طوری که انگار پیک نیک مقصد نهایی آن‌ها خواهد بود نه مسلخ بلا! نه پریندن از پل! نه خودکشی! بارها تاکید می‌کنند که « دیدی راست گفتیم! دیدی الکی نگفتیم!» و این یعنی بار‌ها و بارها به خودکشی فکر کرده‌اند و آن را با دیگران در میان گذاشته اند. دختران نوجوانی که هر دو به داشتن دوست جنس مخالف (بخوانید دوست پسر!) معترف هستند و برای اعضای خانواده شان پس از خود ابراز نگرانی و آرزوی خوشبختی می‌کنند، به ظاهر درگیر افسردگی و بیماری‌هاي شایعِ مشابه نیستند و حتی چندان تعمقی در خصوص پس از مرگ نکرده‌اند؛ تنها عزمشان را بر خودکشی جزم و برای رقم زدن آن، برنامه ریزی کرده‌اند و بس!
نوجوانانی که دختر هستند و بر اساس این شاخص می‌توان دریافت که چه سهمی از قصور متوجه نهادهایی است که نتوانسته‌اند روحیات ایشان را درک کرده و به تناسب حال و احوالشان، برایشان برنامه تدارک دیده و مسیرشان را از این مرگ دلخراش دور کنند؛ اما این هم سبب نشده که هیچ واکنشی را شاهد باشیم. بسیاری از کاربران فضای مجازی از دیدن این فیلم بر خود بلرزند و در هضم ماجرا ابراز عجز کردند. شرایطی عجیب که با توجه به سیطره شدید دنیای مجازی در زندگی‌هایمان، نمی‌توان آن را ناشی از بی اطلاعی مسئولان از این رویداد دانست که به ندید گرفتن این فیلم و واقعیت‌هايي که برملا می‌کند شباهت بیشتری دارد؛ واقعیت‌هايي از جنس به سخره گرفته شدن مرگ توسط برخی از نوجوانان کشور!
آموزش‌وپرورش، بی واکنش به ماجرا
بعد از وقوع این حادثه، شاید خیلی‌ها منتظر انتشار خبر از سوی آموزش‌وپرورش استان اصفهان در این زمینه بودند. انتظاری که نتیجه‌ای در برنداشت و سوم آبان به‌واسطه برگزاری انتخابات شورای دانش‌آموزی مدیرکل آموزش‌وپرورش استان اصفهان بر بسترسازی مشارکت دانش آموزان در تصمیم‌گیری‌ها تاکید کرده و اعلام کرده بود تصمیم‌گیری برای دانش‌آموزان در اتاق‌های بسته، مردود است. در همایش دیگری نیز معاون پرورشی و فرهنگی اداره کل آموزش‌وپرورش استان اصفهان عنوان کرده‌ در شرایط فعلی، آموزش‌وپرورش بهترین عملکرد را در سطح کشور و استان به خود اختصاص داده است. محمدجواداحمدی، در گردهمایی معاونان پرورشی و تربیت‌بدنی ادارات آموزش‌وپرورش استان اصفهان اظهار کرد:« در بحث آسیب‌ها و رفتارهای پرخطر در میان دانش آموزان، متاسفانه در 20 روز گذشته اخباری به‌دست‌آمده است که باید به‌منظور رفع این معضلات اجتماعی گام‌های اساسی برداشته شود و کارشناسان باید با حساسیت بیشتری موضوعات مختلف را دنبال کنند.
خودکشی در ملا عام نوعی اعتراض
چندی پیش امیرمحمود حریرچی، جامعه‌شناس وعضو هیات علمی دانشگاه طباطبائی در رابطه با کاهش سن خودکشی گفته بود: بیشتر کسانی که دست به خودکشی زده‌اند؛ دچار افسردگی‌های شدید شدند و احساس تنهایی می‌کنند. آنها همچنین احساس می‌کنند کسی آنها را نمی‌بیند و برایشان ارزشی قائل نیست. مردان برای از بین بردن خودشان به وسیله خودکشی جدی‌تر هستند، اما زنان به وسیله خودکشی بیشتر می‌خواهند به جامعه یا به خانواده پیام دهند که چرا دیده نمی‌شوند.او درباره علت و شیوع خودکشی در ملاءعام گفت: خودکشی در ملاءعام یک اعتراض و فریاد است. زمانی که کسی می‌خواهد به دیگران بفهماند در چه وضعیتی به سر می‌برد، در ملاءعام خودکشی می‌کند. خودکشی در ملاءعام در واقع یک نوع از اعتراض است. خودکشی دو دختر نوجوان در اصفهان و خودکشی‌هایی که به وسیله مترو صورت می‌گیرد از این دست است. جامعه باید پیام کسانی که در ملاءعام خودکشی می‌کنند را بررسی کند. افرادی که دست به این اقدام می‌زنند، نمی‌خواهند علت مرگشان خاموش باشد.
افسردگی دختران سه برابر
بیش تر از پسران
حریرچی درباره علت زنانه شدن خودکشی نیز گفته بود: اقدام به خودکشی با عمل به خودکشی که منجر به مرگ می‌شود، متفاوت است. علت خودکشی افسردگی است و افسردگی از تنهایی می‌آید. زنان و دختران در جامعه ما تنهاترند، یعنی فرصت‌هایی که بتوانند با دیگران باشند و شاد زندگی کنند برایشان به رسمیت شناخته نمی‌شود. متاسفانه خانواده‌ها حاضرند به پسران‌شان آزادی بدهند، اما همان آزادی را برای دختران‌شان قائل نیستند و جامعه نیز به همین‌ گونه است یعنی بسیاری از مسائل برای پسران قابل قبول است، اما برای دختران این‌طور نیست. حتی اگر مردی به زنش خیانت کند، جامعه با این موضوع کنار می‌آید و با این مسئله به شکل سنتی برخورد می‌کند. دختران ما امروز نسبت به حق خود آگاه هستند و می‌دانند از نظر حقوق با مردان برابرند. وقتی دختران را محدود می‌کنیم؛ یعنی عملا ایجاد محدودیت برای دختران و آزادی بیشتر برای پسران اتفاق می‌افتد و پسران و مردانی که درست تربیت نشدند، راحت‌تر دست به ناهنجاری اخلاقی می‌زنند. متاسفانه امروز شرایطی را ایجاد کردیم که دختران آسیب‌پذیرتر شدند. قوانین، مقررات و عرف جامعه همه به جوانان آسیب زده است. شادی در جامعه به رسمیت شناخته نمی‌شود این مسئله برای دختران بیشتر است. متاسفانه شادی را مترادف با بی‌بند و باری می‌دانیم. زمانی که نمی‌توانیم شرایط تفریحات سالم را برای جوانان مهیا کنیم و تفریحات سالم گران است همه چیز به شکل زیرزمینی ایجاد می‌شود که بسیار خطرناک است و با زیرزمینی کردن شادی‌ها و سرگرمی‌ها، آن را به سمت غیرسالم بودن می‌کشانیم. با این شرایط دختران نمی‌توانند احساسات و هیجانات خود را بروز دهند. آمار افسردگی دختران تا سه برابر بالاتر از آمار افسردگی در پسران است.
او در ادامه توضیح داد: نوجوانان به دنبال هویت و خودشناسی هستند، افراد در دوره نوجوانی می‌خواهد استقلال خود را بیان کند و بگویند من هستم. اگر راه صحیح جلوی آنها نگذاریم خود به خود به راه‌های ناصحیح روی می‌آورند و سعی می‌کنند با ناهنجاری خودشان را نشان دهند، بنابراین ما باید درک کنیم، نوجوانان می‌خواهند؛ هویت خود را پیدا کنند و باید به آنها در این زمینه با توجه به شرایط و استعدادهایشان کمک کنیم. متاسفانه هویت نوجوانان ما فقط به کارنامه تحصیلی‌شان بستگی دارد در صورتی که هویت به هیچ وجه ربطی به کارنامه ندارد. تناقض‌های زیادی در جامعه ما وجود دارد و دچار بحران هویت در جامعه هستیم که نوجوانان نیز بسیار بیشتر از اقشار دیگر درگیر آن هستند.
«خشم فروخورده»از عوامل خودکشی در دخترانِ دانش‌آموز
روز گذشته عباس‌علی باقری، مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران گفت: در پسرها خشونت و در دخترها خشم بالاتر است. پسرها خشونت را بروز می‌دهند که منجر به کارهای خطرناک می‌شود، اما دخترها چون بروز نمی‌دهند به شکل خشم باقی می‌ماند و بعد سر خودشان بلا می‌آورند که منجر به خودکشی در دختران می‌شود.
وی افزود: زمانی که دانش‌آموزان با مشکلات مواجه می‌شوند، باید آنها را به مشاور ارجاع داد به همین خاطر در دبیرستان‌ها مشاورهایی را در نظر گرفته‌ایم و یا کودکان را به مراکز مشاوره‌ ارجاع می‌دهیم. خشم فروخورده به عدم مهارت‌هایی مربوط می‌شود که فرد در طول زندگی نیاز داشته اما آموزش ندیده است. افکار پرخطر در پسرها بیشتر است، اگر یک مشکل برای یک نوجوان به وجود بیاید، آن نوجوان باید یاد گرفته باشد که مشکل را تبدیل به مسئله کند و به دنبال راه‌حل برای آن باشد چون نوجوان این را آموزش ندیده است در ذهن او این مشکل می‌‌ماند. خانواده‌ها مهارت فرزندپروری کمی دارند، آموزش و پرورش هم فرصت و امکانات کافی را برای این کار ندارد. آموزش و پرورش فضای کمی دارد و به همین خاطر تمام محیط یک مدرسه تبدیل به کلاس می‌شود حتی در برخی مواقع فضای ورزشی نیز از دانش‌آموزان دریغ می‌شود؛ فضایی که می‌تواند در شادی دانش‌آموزان تاثیرگذار باشد.
مهم ترین اقدامات پیشگیری‌کننده
دکتر ملکوتی رئیس جمعیت پیشگیری از خودکشی ایران معتقد است که مشاوران مدرسه باید نسبت به این موضوع اقدامات موثری همچون ارائه آموزش‌های لازم و مشاوره‌های کوتاه مدت به همکلاسی‌ها، سایر دانش‌آموزان مدرسه و حتی اولیای مدرسه انجام دهند. او می‌گوید: آموزش علایم افسردگی و شرایط بحران روانی به اولیا مدرسه، والدین و دانش‌آموزان می‌تواند در شناسایی افراد و دانش‌آموزان در معرض خطر کمک کند و موجب پیشگیری از تکرار حادثه‌ای مشابه شود. چنین اقدامی می‌تواند از سوی مرکز مشاوره سازمان آموزش و پرورش و یا کارشناسان بهداشت روان شبکه بهداشت انجام شود.
اما آن چه بیش از هر چیزی اهمیت دارد این است که از آن جایی که خودکشی یک پدیده اجتماعی است و آثار روانی و اجتماعی زیادی بر جامعه تحمیل می‌کند، کتمان این حادثه نه تنها به پیشگیری از بروز وقایع مشابه کمک نمی‌کند بلکه خطر بروز آن را افزایش می‌دهد بنابراین بررسی روانشناسانه و درک آسیب‌های موجود در فرد متوفی و اقدام کننده به خودکشی می‌تواند از بروز موارد مشابه پیشگیری کند. البته به شرط آن که این اقدامات به آموزش‌های مناسب در خانواده و مدرسه منتهی شود.

۱۳۹۶ آبان ۱۵, دوشنبه

علل بروز و ظهور جوزدگی در جامعه و راهکارهای مقابله با آن در گفت‌وگو با مقصود فراستخواه؛ سرزمینی لگدمالِ موج‌سواران

مقصود فراستخواه ازجمله جامعه‌شناسانی است که نگرشی عمیق به مسائل و مشکلات روز جامعه و فرهنگ ایرانیان دارد و از دریچه تاریخ به ریشه‌ها می‌پردازد. او به دور از کلی‌گویی‌ها و نسخه‌پیچی‌های سرسری، اول سراغ علت‌ها می‌رود و با بررسی تک‌تک آن‌ها راهکار پیشنهاد می‌دهد.

اتفاقاتی در جامعه ایرانی رخ می‌دهند که به‌واسطه ظهور شبکه‌های مجازی بروز بیشتری پیدا کرده‌اند که در تعریف آن‌ها، صفت جوزدگی را به کار می‌بریم. از نمونه خرد آن می‌توان قضیه جو همدردی با مردم کشوری به‌دلیل حملات تروریستی یا تغییر عکس‌های پروفایل به فرد مشهوری که تازه فوت‌شده یا بچه‌ای که مورد تجاوز قرار گرفته، اشاره کرد و در قضایای کلان‌تر می‌توان به انتخابات و فعالیت‌های اجتماعی اشاره کرد که ندیده و نشناخته بر سر جوی که به‌راه‌افتاده پای صندوق‌ها می‌رویم و به کسانی که نمی‌شناسیم رأی می‌دهیم یا در جنبش‌ها و کنش‌هایی شرکت می‌کنیم که نه‌تنها هیچ باوری به آن‌ها نداریم، حتی خط‌قرمزهای آن‌ها را هم رعایت نمی‌کنیم؛ مثل حمایت از حیوانات، گیاه‌خواری و نمونه‌های دیگر. سوال اصلی این است که آیا می‌توان این‌ها را نمونه جوزدگی تلقی کرد و آیا می‌توان گفت فلان جامعه یا فلان ملت، کلا جامعه و ملتی جوگیر هستند؟

تاثیر کوروش بر توماس جفرسون و بنیان‌های آمریکای مدرن

«به تو توصیه میکنم به طور منظم به درس‌آموزی از تاریخ و ادبیات در هر دو زبان [یونانی و لاتین] بپردازی. در یونانی اول از همه با" کوروش‌نامه" شروع کن.»
این جملات بخشی از نامه‌ای است که توماس جفرسون؛ نویسنده‌ی پیش‌نویس اعلامیه استقلال، از پدران بنیانگذار آمریکا و سومین رئیس‌جمهور این کشور، به نوه‌اش فرانسیس اپس در قریب به دویست سال پیش نوشته است.
کتابی که وی به خواندنش توصیه می‌کند، کوروش‌نامه یا «در باب پرورش کوروش» اثر گزنفون، تاریخ‌نگار یونانی قرن ۵ پیش‌ از میلاد است که وی در آن به زندگی کوروش دوم، بنیانگذار سلسله هخامنشی، می‌پردازد.
جفرسون در نامه‌ای دیگر به دوست ایتالیایی خود ،فیلیپ مازی، درخواست ترجمه‌ای تازه از آن کتاب به زبان ایتالیایی می‌کند. وجود دست‌کم‌ ۴ چاپ مختلف از کوروش‌نامه‌ در کتابخانه شخصی جفرسون به ثبت رسیده است و جفرسون در یکی از آن‌ها با خط خود دست به مقایسه ترجمه دو نسخه از کتاب زده است. اینکه چرا کوروش و کوروش‌نامه در جهان فکری توماس جفرسون برای تأسیس آمریکایی سکولار و دموکرات جایگاهی ویژه دارند به زمانه زندگی او و تلقی‌ او از نظام سیاسی ایده‌آل بازمی‌گردد.
نامه‌ی توماس جفرسون به نوه‌اشحق نشر عکسJOHN TSANTES
Image captionبخشی از نامه‌ توماس جفرسون به نوه‌اش در کنار نسخه کتاب کوروش‌نامه متعلق به جفرسون، به نمایش درآمده در نمایشگاه «استوانه کوروش و ایران باستان: آغازی نو» در موزه آرتور سکلر در شهر واشنگتن

توماس جفرسون و سنت عصر روشنگری

توماس جفرسون، به عنوان یکی از بزرگترین چهره‌ها‌ی عصر روشنگری آمریکا، تابع سنت فیلسوفان سیاسی سرشناس زمانه خود بود. فیلسوفانی که تلاش می‌کردند اندیشه‌‌های خود را بر آثار چهره‌های شاخص یونان و روم باستان بنا کنند و از میان مانده‌آثار پیشینیان مصالحی برای برپا ساختن نظامی نوین بیابند. از جمله آنان می‌توان به هابز و ماکیاولی اشاره کرد.
در نیمه‌ دوم قرن ۱۸ و پیش از انقلاب آمریکائیان علیه نظام سلطنتی حاکم از سوی بریتانیا، سنت عصر روشنگری در رجوع به آثار کهن یونان و روم و بازخوانی آنان در اوج قرار داشت. توماس جفرسون جوان نیز در کالج ویلیام و مری ویرجینیا عموما تحت تاثیر فیلسوفان سیاسی اسکاتلندی و انگلیسی نظیر هاچسون و جان لاک به آثار کلاسیک یونانی و لاتین علاقه‌مند شد. عشق او به آثار کلاسیک یونان و روم در نامه‌های خصوصی که از وی به جامانده منعکس است و در این احساس با جان آدامز و بنجامین فرانکلین دیگر پدران بنیانگذار آمریکا مشترک است.

کتاب کوروش‌نامه یا پرورش کوروش

گزنفون، شاگرد سقراط و مورخ زاده قرن ۵ پیش از میلاد، در کتاب کوروش‌نامه یا در باب پرورش کوروش با نثری ساده به زندگی کوروش دوم بنیانگذار سلسله هخامنشی می‌پردازد. این کتاب از دوران حضورش در لشکرکشی کوروش کوچک در سال‌های ۴۰۰-۴۰۱ پیش از میلاد و آشنایی‌اش از نزدیک با ایرانیان متأثر است.
در میان تاریخ‌نگاران سرشناس یونانی و رومی، او تاریخ‌نگاری دقیق و همه‌جانبه به شمار نمی‌رود و شیوه سخن گفتنش نیز که به دور از زبان رایج معاصر خود است در میانه واقعیت و خیال چرخ می‌زند. به عبارت دیگر گرچه کتاب او به تمامی از سندیت تاریخی تهی نیست، با این حال از نظر فحوا نوعی داستان‌پردازی تاریخی را شامل می‌شود. برای او تاریخ زندگی کوروش در درجه دوم اهمیت قرار دارد و همچنان که در صفحات آغازین کتاب بیان می‌کند، فکر نوشتن این کتاب زمانی به ذهن او خطور کرده که در باب علل شکست‌خوردن حکومت‌های مردمی به تأمل می‌پرداخته است.
پادشاهی کوروش برای وی نمونه‌ای است از حکومت عادلانه بر توده کثیری از مردم از اقوام و ملل مختلف. در نتیجه او را به عنوان الگویی برای ریختن شالوده یک امپراطوری ایده‌آل برمی‌گزیند. گزنفون با استفاده از مثال‌های متعدد از زندگی کوروش، ابعاد رهبری سیاسی یک جامعه را بیان می‌کند. بدین‌گونه از تاریخ به عنوان ابزار سود می‌جوید تا نظام اخلاقی مطلوب خود را بیان و از آن برای رشد دادن جامعه استفاده‌ کند.
کوروش‌نامه گزنفون که پس از تأثیر‌گذاری عمده در دنیای باستان (از جمله بر اسکندر مقدونی و ژولیوس سزار) به فراموشی سپرده شده بود، در دوره پسارنسانس و آغاز عصر روشنگری بار دیگر احیا شد و با ترجمه‌های جدید، الهام‌بخش فلاسفه سیاسی قرار گرفت. از نیکولا ماکیاولی و ژان ژاک روسو تا بنجامین فرانکلین در فکر پس زدن تفکر سیاسی قرون وسطی و ساخت بنای جامعه مدرن و شیوه حکومت‌داری صالح از گزنفون و نظام اخلاقی که او در کوروش‌نامه عرضه می‌کند تاثیر پذیرفتند. در آمریکا علاوه بر جفرسون، جان آدامز هم‌ به کوروش‌نامه به دیده کتابی تعلیمی می‌نگریسته است. اکنون از طریق دست‌نوشته‌های جان کنسی آدامز ۱۸ ساله می‌توانیم دریابیم که چگونه پدرش جان آدامز او را در دوره مطالعه برای آمادگی حضور در مشاغل دولتی پیش از همه به خواندن کوروشنامه گزنفون مکلف کرده است.
توماس جفرسون، سومین رئیس‌جمهور آمریکاحق نشر عکسELVIS
Image captionتوماس جفرسون، سومین رئیس‌جمهور آمریکا

درس‌های کوروش برای برقراری سکولاریسم آمریکایی

توماس جفرسون در زمره نخستین شخصیت‌های سیاسی جهان مدرن است که دست به تفکیک نهاد دین از دولت زد و تلاش کرد آن را اجرایی سازد. منشور آزادی مذهبی که او ۲۴۰ سال پیش نوشت و پایه‌ جدایی کلیسا از دولت در ایالت ویرجینا و سپس در قانون اساسی آمریکا قرار گرفت از نخستین متون حقوقی است که بی‌طرفی حاکمیت را در قبال مذهب تضمین می‌کند. قریب ۸۰ سال پس از مرگ جفرسون بود که منشور مشابهی برای جدایی دین از دولت در فرانسه به کوشش آریستید بریاند تدوین شد و به تصویب رسید.
برای جفرسون این جداسازی نه عملی در راه محو مذهب، که ضامن حفظ حقوق تمامی مذاهب در جامعه بود. به عقیده او برخورداری از اندیشه مذهبی منافاتی با اعتقاد به سکولاریسم نداشت. در حالی که مخالفان سیاسی توماس جفرسون او را عنوان فردی ضددین معرفی می‌کردند، او خود را تا انتهای زندگی فردی معتقد [ذیل مکتب دئیسم] می‌دانست. همچنان که در مکتوبات جفرسون آمده است او همواره به توفیق خود در بنیانگذاری اصل جدایی دین از نهاد دولت و اجرایی کردن آن اشاره می‌کرد و در نهایت نیز آن را یکی از سه کار عظیم خود در عمر خواند و وصیت کرد آن را در کنار افتخار کتابت پیشنویس بیانیه استقلال آمریکا روی سنگ قبرش حک کنند.
تجربه کوروش هخامنشی در اتخاذ سیاست رواداری مذهبی و عدم تحمیل دین رسمی که در کوروش‌نامه منعکس است الگویی را پیشاروی جفرسون گذاشت از حکومتی که در عین گستردگی پهنه خود و وجود بحران‌های پیش‌رو، آزادی عقاید را تضمین می‌کند. به نظر می‌رسید اگر کوروش موفق شده است در جهان باستان با آن درجه از توحش و وجود فرقه‌های بدوی دینی که در نزاعی بی‌‌پایان با یکدیگر به سر می‌بردند، بی‌طرفی حکومت را در مقیاسی به گستردگی امپراطوری هخامنشی تضمین کند، این کار در جهان مدرن نیز قابل تکرار است. در زمان مکتوب کردن منشور آزادی مذهبی جفرسون، یعنی ۱۱۲ سال پیش از آنکه اصلاستوانه حقوق بشر کوروش بوسیله‌ هرمزد رسام، باستانشناس آشوریتبار اهل بریتانیا از دل خاک بیرون آورده شود و محافل تاریخی از وجود لوحی متضمن احیای حقوق اقلیت‌های مذهبی در دوره‌ حکمرانی‌ او باخبر شوند، رواداری کوروش از طریق منابع یونانی و لاتین به دوران مدرن رسیده بود. تاثیرپذیری توماس جفرسون از این وجه حکمرانی شماری از پادشاهان هخامنشی در یادداشت‌هایی که وی بر حاشیه کتاب «رساله در باب آداب و روح ملت‌ها» اثر ولتر، فیلسوف سیاسی عصر روشنگری در فرانسه نوشته است نیز به چشم می‌خورد و دیده می‌شود که عدم تحمیل دین رسمی و رواداری مذهبی داریوش یکم که در امتداد پادشاهی کوروش هخامنشی بوده نظر وی را جلب کرده است.
پدران بنیانگذار آمریکا و عبور از اتوکراسی مطلقه
یکی از دغدغه‌های پدران بنیان‌گذار آمریکا پس از تأسیس حکومت جدید این پرسش بود که آیا یک حکومت صالح می‌تواند در مقیاسی به وسعت حدود یک قاره (در این مورد، آمریکا با ایالت‌های متعدد و هرج‌ و ‌مرج داخلی ناشی از انقلاب) پا بگیرد و دوام بیاورد؟ کوروش‌نامه پاسخی است به آن دغدغه‌ با معرفی امپراطوری هخامنشی در زمانه کوروش به مثابه مدلی از کارکرد موفق یک نظام سیاسی اخلاق‌گرا و عدالت‌جو در پهنای وسیع. مدلی که نشان می‌دهد چگونه می‌توان ارزش‌های اخلاقی را در اداره حکومت داخل کرد و به کار گرفت. نظام سیاسی نوینی که جفرسون و همراهانش پی نهاده بودند (و آن را با به‌روز کردن دموکراسی مستقیم آتنی و تبدیل آن به دموکراسی نمایندگی در مقیاس سرزمینی به دست آورده بودند) با نظام اتوکراسی مطلقه کوروش سنخیتی نداشت. با این حال نحوه دمیده شدن روح اخلاقی در حکومت او، نوع برقراری عدالت و شیوه بالانس قدرت در گستره‌‌‌ای پهناور می‌توانست الهام‌بخش آنان در دموکراسی نوپای آمریکایی باشد. از سوی دیگر در آغاز به کار سیستم جمهوری در آمریکا و در حالی که ستون پایه‌های قانون اساسی به درستی تبیین و تست نشده بود، بیم از تمرکز قدرت در شخص رئیس‌جمهور و تبدیل او به قدرتی مطلقه وجود داشت. از این رو پدران بنیانگذار با وسواس به بحث پیرامون حیطه اختیارات و نحوه حکمرانی شخص نخست می‌پرداختند و در این میان تصویری که گزنفون از صفات اخلاقی و عملکرد کوروش در قدرت در کوروشنامه به دست می‌داد، عقربه‌ای بود که می‌توانست انحراف از مسیر نخستین را گوشزد کند. ریچارد فرای، ایران‌شناس آمریکایی، در سال‌های واپسین عمر خود سرگرم پروژه‌ای تحقیقی بود که تاثیر کوروش بزرگ را بر پدران بنیانگذار آمریکا بررسی می‌کرد.
در همان زمان که توماس جفرسون و همسلکان او روش حکومت‌داری مدرن و بنیان‌های اندیشه‌های سیاسی نو را در دل ویرانه‌های امپراطوری‌ کوروش در آثار یونانی و لاتین جستجو می‌کردند، در ایران او مهجور و سنگ قبرش نیز به نام آرامگاه مادر سلیمان نبی شناخته می‌شد. هنوز زمانی لازم بود تا در سال ۱۸۱۸ رابرت کرپر، دیپلمات و جهانگرد بریتانیایی پس از قریب هزار سال گمنامی، نشان دهد بنای سنگی واقع‌شده در دشت مرغاب ایران، همان مقبره کوروش هخامنشی است.

۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

ایران: ملتی پریشان و سرگردان بین پاسارگاد و کربلای معلی

نه تنها برای نگارنده که یک ایرانی سـُنی مذهب و غیرفارس از دورافتاده ترین شهر کشور یعنی چابهار هستم، بلکه برای بسیاری از پژوهشگران ایرانی و خارجی داستان آسیمه (پریشان) و سرآسیمه (سرگردان) بودن این ملت در گذر زمان همواره مایه تحیر و شگفتی بوده و است. بر طبق کتاب "رکوردهای جهانی گینس" ایران (Persia) از نظر موجودیت و تاریخ استقلال، کهن ترین کشور دنیا است که قبل از چین و اتیوپی و ژاپن و فرانسه بوده. ایران یکی از ۳۷ عضو اصلی و موسس جامعه ملل یا مجمع اتفاق ملل (The League of Nations) در ژانویه ۱۹۲۰ میلادی (۱۲۹۸ خورشیدی) بود. در سال ۱۹۴۵ میلادی نیز ایران جزو یکی از ۵۰ کشور بنیانگزار سازمان ملل بود. در راه نیل به دمکراسی و حاکمیت مردم، ایران با انقلاب مشروطیت جزو جوامع پیشقراول انگشت شمار در دنیا بود. مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ (۱۹۰۶ میلادی) امضا کرد؛ در حالیکه در آن زمان اکثریت کشورهای دمکراتیک امروزه دنیا یا وجود نداشتند و یا در برخی از آنها نظیر فیجی آدمخواری رواج داشت. در سال ۱۳۵۷ که مردم ایران برای آزادی انقلاب کردند، بسیاری از کشورهای متمدن و از نظر سیاسی و یا اقتصادی پیشرفته دنیای امروز(نظیر کره جنوبی، برزیل، فیلیپین، اسپانیا، هندوستان، آفریقای جنوبی، تایلند، و آرژانتین و چین و غیره) وضعیت بسیار بدتری از ایران داشتند.
حال سوال اساسی اینجاست که چرا بقیه کشورها (از جمله کشورهای جدید التاسیس و دیکتاتورزده دیروزی) با گام برداشتن بسوی آینده و مدنیت و مدرنیته و دمکراسی و شکوفایی اقتصادی پیشرفت کردند؛ ولی ما ایرانیان هنوز آشفته و سراسیمه بین پاسارگاد و کربلای معلی ره منزل خویش را گم کرده‌ایم؟ چرا در قرن ۲۱ در مملکت ایران یک تئوکراسی مستبد و یکه سالاری مطلقگرایانه مذهبی وجود دارد که ایرانیان را با خشونت و سرکوب از بزرگداشت تاریخ گذشته ایران و حضور در مراسم پاسارگاد منع می کند. اما همین حکومت بظاهر ایرانی، با هزینه کردن هزاران میلیارد تومان و فراهم نمودن امکانات و تسهیلات فراوان مردم ایران را تشویق می کند تا برای بزرگداشت آنچه که قریب به ۱۴ قرن پیش در شبه جزیره عربستان رخ داد، مویه کنان و سینه زنان و حتی با پای پیاده به کربلای معلی بروند؟
در طول تاریخ پژوهشگران فراوانی در جستجوی سبب عقب ماندگی و علل پریشان حالی ایرانیان کتاب های فراوانی نوشته اند. قصد نگارنده تکرار مکررات و یا بازخوانی متون گذشته نیست. سه سال پیش شخصیت های شناخته شده از جمله مرحوم عبدالعلی ادیب برومند، دکتر عطاالله مهاجرانی و مسعود بهنود هویت ایرانی را بر اساس مولفه‌های مذهب شیعه و زبان فارسی تعریف کردند. نگارنده که خارج از این دو مولفه (مذهب و زبان) بدنیا آمده است می تواند نه تنها از زاویه‌ای متفاوت بلکه مافوق و خارج از چهارچوب مرسوم و متداول جعبه موروثی (out of the Box) با فکر و اندیشه ای باز به ریشه مشکلات بنگرد. اتفاقا سه اتفاق مقارن در طی روزهای جاری انگیزه نوشتن را برای نگارنده بوجود آوردند. اول تجمع عاشقان روز کوروش در پاسارگاد که اتفاق نیفتاد، چون همه راه ها بدانجا بسته بود. دوم تجمع بیش از صد نفر از فعالان سکولار دمکرات در کلن آلمان. سوم اربعین عاشقان حسین در کربلای معلی که بصورت حتمی در شرف وقوع است، چون ظاهرا راه میلیونها ایرانی به آنجا ختم می شود.
آرمانگرایی نقطه مشترک هر سه این تجمعات می باشد. پاسارگادی ها که خود را فرزندان کوروش می خوانند با نوعی خودشیفتگی "گذشته ـ محور" و تاریخی معتقدند که "هنر نزد ایرانیان است و بس"، و عظمت ایران را نه در آینده که در گذشته های دور و افسانه های شاهنامه جستجو می کنند. عاشقان حسین نیز بدون ذره ای آگاهی از پیشینه اسلام در ایران در رهنوردی ربانی گمگشته تاریخی خویش را در کربلای معلی و در آنسوی مرزها می جویند. در کنگره سکولار دمکرات در کلن آلمان که نگارنده نیز در آن حضور داشت، و قرار بود که همایش وحدت در کثرت باشد، متاسفانه علیرغم زحمات فراوان و تلاش بیدریغ برگزارکنندگان، رگه های خودمحوری و پریشان حالی ایرانیان توسط برخی از پارسانماهای حق بجانب غیر مذهبی و عمدتا کمونیست متعصب نمایان شد. حتی در خارج از کشور نیز می توان پریشانی و سرگردانی این ملت را شاهد بود. ملتی که خود را سیاسی می دانند، اما در عمل در کربلاهای خونین ۲۸ مرداد و ۲۲ بهمن یا در "جنگ طبقاتی" بیهوده و پسمانده از شکست کمونیسم همچنان گیج و گرفتار باقی مانده اند.
تاریخ ما پاشنه آشیل ماست. ما ملت مصلوبی هستیم که با نیایش صلیب ویژه خود را بر دوش، و زنجیرهای اسارت اسطوره ای افسانه های کهن را بر پاهای خویش تقدیس می کنیم. افسانه های مذهبی و باستانی که توسط افسونگران عیار منش با طراری برای افسون کردن ما در گذرگه تاریخ طولانی ما نوزایی و به شیوه های مختلف بازتولید می شوند. افسانه اغواگر و میل انگیز پاسارگاد و اسطوره عاشورا و کربلای معلی فقط دو نمونه از غل و زنجیرهایی هستند که عاشقانه و مطیعانه بر گردن نهاده ایم. بی آنکه بدانیم چه سوءاستفاده هایی از انقیاد احساسات ما می شود. حتی اگر فردوسی فریاد بزند " رستم یلی بود از سیستان، منش کردمی رستم داستان"؛ دیگر دیر شده است زیرا در فرهنگ اسطوره ـ محور ما افسانه ها حسرت گذشته هایی را که نبودند برای ما زنده می کند تا در فراق امروز به دیروزمان چنگ بزنیم و برای التیام دردهایمان به گذشته های دور سیاحت کنیم. این زوال تدریجی تعقل در عرصه های گوناگون که در گذر زمان فرجامی جز امتناع اندیشه برای جامعه ما نداشته است توسط برخی از فیلسوفان و صاحبان اندیشه معاصر اینگونه توجیه شده است که اساسا فرهنگ دینی با ایرانیان همواره همراه بوده است.
اما بعقیده نگارنده برای درک پیچیدگی فرهنگ دینی در ایران و پریشان حالی امروز ما باید به دوران قبل از صفویه بازگشت. زیرا صفویه برای مقابله با اعراب و رقابت با امپراطوری عثمانی، مظلمه خون سیاوش فرزند کاووس شاه را در قالب و نگاره مظلمه خون حسین فرزند امام اول شیعیان در ملغمه ای عوام پسندانه "باز زیستی" نموده و حیات جدیدی به آن داد. فردوسی در وصف سیاوش می گوید " سیاوش چنان شد که اندر جهان، بمانند او کس نبود از جهان". اگر رستم نام آورترین چهره اسطوره ای شاهنامه را ترسیم کنیم که با گرز خویش قادر بود در نبردی روزانه صدها نفر را هلاک کند، آنگونه که حضرت علی با شمشیر ذالفقار می کرد، باید اذعان داشت که ترا ریختی باستانی سیاوش و بازتولید اسطوره ای شهادت امام حسین در کربلای معلی یکی از شاهکارهای موفق و فقهیی فقهای دوران صفویه بوده است. زیرا قبل از آن شیعیان غالی (غلو کننده) یک اقلیت ناچیز و ناموفق و نسبتا مطرود بودند. در بحارالانوار آمده‌است، شمشیر ذوالفقار یکی از هدیه‌های بلقیس به حضرت سلیمان است که به دست حضرت علی می‌رسد.
تا قبل از سلسله صفویه (۸۸۰ تا ۱۱۰۱ هجری خورشیدی، برابر با ۱۷۲۲–۱۵۰۱ میلادی) اکثریت قاطع مردمان ایران سـُـنی مذهب بودند. بیش از دو قرن طول کشید تا صفوی ها با کشتار و قتل عام های بیرحمانه و مغول منشانه بسیاری از مردم ایران را از بین بردند و "داعش وار" بازماندگان را با زور سرنیزه به تبعیت از مذهب شیعه اثنی عشری وادار نمودند. از آنجایی که در ایران عالم و مجتهد شیعه وجود نداشت، پادشاهان صفوی تعداد زیادی آخوند شیعه را از سرزمین های فعلی لبنان و عراق و سوریه برای ترویج از طریق شمشیر "مذهب حقه شیعه" به ایران آوردند. در روایات آمده است که نصف جمعیت ایران به دستور شاه اسماعیل قتل عام شدند؟ نه تنها مسلمانان ایرانی که سـُـنی بودند، بلکه زرتشتی های ایران نیز قتل عام شدند. در حالیکه ایرانیان سـُـنی مذهب بیش از ۹ قرن با هموطنان زرتشتی و دیگر ادیان همزیستی مسالمت آمیزی داشتند. بیش از نود درصد دانشمندان، عالمان و مفاخر تاریخ ایران زمین و زبان فارسی از جمله فردوسی، حافظ، سعدی، عطار نیشابوری، مولانا، عمر خیام، بوعلی سینا، ذکریای رازی، ابوریحان بیرونی و بسیاری دیگر سـُـنی مذهب بوده اند و حقا شانس آوردند که در دوران صفویه نزیسته اند، یا وگرنه همانند دیگر مشاهیر قتل عام می شدند.
و اینگونه است که فقدان حافظه تاریخی باعث شده تا ایرانیان بخت برگشته با خودشیفتگی نارسیستی و وهم آلود مسحور و مجذوب اسطوره های دوران طلایی باستانی اغراق آمیز از نسخه های ملی یا مذهبی شوند و یا آمیخته ای "برتری خواهانه" و مضحک از هردو برای رسیدن به باوری کاذب بین پاسارگاد و کربلای معلی آسیمه و سرگردان تردد کنند. در فرآیند چنین حافظه تاریخی اسطوره زده تعجب آور نیست اگر در سرزمین زرتشت حتی یک زرتشتی را در بین هزاران عضو شورای شهر بر نمی تابند و او را بعنوان "غیر خودی" به بیرون می رانند. تعجب آور نیست اگر در سرزمینی که بیش از ۹۰ درصد مردمان آن برای بیش از ۹ قرن سـُـنی بودند، امروزه حتی یک سـُـنی اثنی عشری ذوب شده در ولایت را هم بر نمی تابند. و اینگونه است که حتی غیر مذهبی ها و کمونیست های بر گرفته از "فرهنگ خودکامگی" بعد از قریب به چهل سال زندگی در کشورهای دمکراتیک غربی، یکدیگر را بر نمی تابند و تکفیر می کنند. ریشه اصلی مشکلات ما در توهم خودبزرگ بینی و تاریخ گریزی و اسطوره پردازی آرمانگرایانه ما است که باعث وجود خلقیاتی از قبیل دروغ و تلون مزاج و نفاق و دورویی و بازی با زبان و غرور و خود شیفتگی و گذشته گرایی همراه با وهم و خیال و غلو در ما شده است. این خصوصیات نه تنها در "پاسارگادی ها" و "کربلای معلی ها" بلکه در کمونیست های ایرانی نیز بغایت بارز است. پس باید اعتراف کرد آب از سرچشمه گل آلود است. اگر چه در پایان باید تاکید کنم که این ادعا در مورد همه هموطنان محترم عمومیت ندارد. زیرا در بین ایرانیان انسانهای منور الفکر و فرهیخته فراوان است که همگی سخت مورد احترام نگارنده می باشند.
عبدالستار دوشوکی
شما چه فکر می کنید؟ دیدگاه های خود را کامنت کنید.

۱۳۹۶ آبان ۱۳, شنبه

دیگر کمک مالی نکنید!

درود بر شما هم میهنان
با سپاس از کسانی که در این مدت یاری رسان فکری و معنوی ما بوده اند، درخواست می کنیم که از این پس دیگر کمک مالی نفرمایید. برنامه هایی را که قصد انجام داشتیم به مرور زمان انجام خواهیم داد و در اختیار شما می گذاریم

۱۳۹۶ تیر ۹, جمعه

انتشار شماره 74 مجله خط صلح


در پرونده‌‌‌‌ی ویژه‌‌ی این شماره از خط صلح با عنوان “بیکاری علیه کارورزی”، به معضل بیکاری در ایران و به طور ویژه “طرح کارورزی” که اخیراً توسط وزارت کار، تعاون و امور اجتماعی در کشور به راه افتاده، پرداخته شده است.

در این رابطه گفتگویی با دکتر حسن طایی، معاون سابق علی ربیعی، وزیر کار دولت یازدهم، صورت گرفته است. خط صلح از این عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی در مورد مسئله بیکاری در کشور و جزئیات طرح کارورزی پرسیده است.

هم چنین در بخش پرونده ویژه، با علیرضا ثقفی، عضو کانون مدافعان حقوق کارگر و کانون نویسندگان ایران نیز گفتگو شده است. این فعال سرشناس کارگری در ایران از انتقادات جدی خود به طرح کارورزی و طرح های این چنینی گفته است.

گفتگو با تقی رحمانی، نویسنده و عضو شورای فعالان ملی مذهبی در خصوص شخصیت مولوی عبدالحمید و تاثیر این عالم مذهبی اهل سنت در کاهش تنش ها و تضادها در استان سیستان و بلوچستان و اهل سنت ایران از دیگر مطالب شماره پیش رو است

هفتاد و چهارمین شماره از خط صلح همراه است با مطالب و یادداشت‌هایی از کسری نوری، قهرمان قنبری، بهداد بردبار، مهدی دهقان، الهه امانی، محسن فرشیدی، محمد مهدی پور، محمد محبی و جمعی دیگری از مدافعان حقوق بشر و کنشگران مدنی.



لینک دانلود مستقیم فایل پی.دی.اف ماهنامه خط صلح:
https://www.peace-mark.org/wp-content/uploads/2017/06/74.pdf

۱۳۹۶ خرداد ۱۴, یکشنبه

دانلود کتاب زندان در ایران: جایی که نه خدا هست نه قانون

آموزشکده توانا در راستای ارج‌گذاری به شهامت مدنی زندانیان سیاسی – عقیدتی در ایران بر آن شد مجموعه‌ای منتخب از نامه‌های زندانیان را به انتشار برساند. نامه‌هایی که این ستاره‌های تابناک جامعه مدنی ایران در دوره زندان نوشته‌اند و به بیرون درز داده‌اند. نام این مجموعه از نامه زنده یاد هدی صابر برگرفته شده است که از دوران زندان خود و زندانبانان خود چنین یاد می‌کند: «در رفتار این قدرتمداران و قاضیان و زندانبانان متشبث به ولایت و دین، نه خدا هست نه قانون. نه اخلاق دینی نه اخلاق مدنی.»
در انتخاب این نامه‌ها تا آنجا که ممکن بوده تلاش شده است همه گرایش‌های جامعه ایران اعم از سیاسی، مذهبی و قومی در کنار هم در یک مجموعه منتشر شود. این مجموعه حاوی پنجاه نامه از زندانیان سیاسی و عقیدتی ایران است، و به جز دو نامه گروهی و یک نامه دونفره باقی نامه‌ها به قلم یک زندانی است. این نامه‌ها از جمله با این هدف گردآوری شده تا از زبان خود زندانیان، تصویری از وضع زندان از آغاز انقلاب اسلامی تا سال ۱۳۹۵ ارائه کند.
نوع مطلب: 
منبع: 
انتشارات توانا
نویسنده: 
۵۰ نامه از زندانیان از دهه ۶۰ تا دهه ۹۰
سال انتشار: 
۱۳۹۵

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

آغاز به کار بخش "دنیای کتاب"

با درود بر تمامی هم میهنان در سراسر دنیا.
همه هم میهنانی که از قدیم با ما و با استاد فاضلی بوده اند و برنامه های ایشان را دنبال می کردند، نیک می دانند که به جز برنامه "نوید آزادی" برنامه دیگری به نام "دنیای کتاب" نیز توسط ایشان پخش می شد که در آن برنامه صحبت در ارتباط با فروش کتاب و خواندن کتاب بود.
از همین روی هم اکنون ما به صورت خاص ، بخشی را در تارنما زیر فرنام دنیای کتاب اضافه کرده ایم و این اولین پست در این بخش است.
برای شروع ما کتاب "رفیق آیت الله" را که افشاگر بسیاری از جنایات خامنه ای است برای شما به اشتراک می گذاریم.
هدف ما این است که به زودی کتابهای بیشتری را برای شما بگذاریم و آرشیو مناسبی از کتاب را داشته باشید.
بابت این خدمات هیچ پولی دریافت نمی شود اما از هم میهنان دور از میهن خواستاریم که این کتابها را از مراکز معتبر خریداری کنند. همچنین از هم میهنان در درون مرزهای ایران خواستاریم تا پیوند کتاب را با سایر هم میهنان اشتراک بگذارند.
آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع
حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم
لینک دانلود کتاب رفیق آیت الله

۱۳۹۶ فروردین ۱۹, شنبه

طلسم خمسه

نمونه ای از خرافه مشترک میان ادیان ابراهیمی که از یهودیت آمده. این طلسم در زبان عبری "خمسا" نام دارد که به شکل یک دست است و معمولا رنگ لاجوردی دارد. این طلسم برای دوری از "چشم زخم" بکار می رود. نام های دیگر آن در مسیحیت "دست مریم" در اسلام " طلسم خمسه" یا "دست فاطمه" و در میان شیعیان "دست ابوالفضل" می باشد. کاربرد آن در همه ادیان برای دوری چشم زخم است. تنها در میان شیعیان چون نشان دست ابوالفضل نیز می باشد، در مراسم سوگواری عاشورا کاربردی سمبلیک هم دارد. در این آلبوم از گونه های مختلف آن نمونه البته این نماد و خرافات کاربردی مشابه آن در ادیان هندی و بودایی نیز وجود دارد . بنا به باور باستان شناسان ریشه این سمبل به فنیقی های باستان "کنعانیان" ( سرزمینی در بر گیرنده: سوریه، لبنان، اسراییل و اردن) باز می گردد. آنها خمسه را سمبل الهه تانیت (الهه نگهبان شهر کارتاژ پایتخت فنیقیه) می دانستند و از آن برای نگهبانی خود از چشم زخم استفاده می کردند. البته سمبل دست یا کف دست در ادیان هندی نیز موجود می باشد و نشان و نماد خدا یا الهه های هندو نیز است. این نماد از آئین هندو به آئین بودایی نیز انتقال یافته است. *جهت دیدن فرتورها به ادامه مطلب بروید* "کانون آگنوستیک ها و آتئیست های ایران"